Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


سرخوشی

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که یک دستش مشعل ودر دست دیگرش سطل ابی گرفته بود ودر جاده ای روشن

وتاریک قراه میرفت .مرد جلو رفت واز فرشته پرسید :این مشعل وسطل اب را کجا میبری؟ فرشته پاسخ داد :میخواهم با

این مشعل بهشت را به اتش بکشم واتش جهنم را با این اب خاموش کنم .ان وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست

دارد .

پس بیندیشیم به راستی اگر بهشت وجهنم نبود باز هم خدا را دوست داشتیم ؟ !

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت9:24توسط ملکه برفی | | 2 نظر

یک شب  مردی در خواب دید که باخدا روی شن های ساحل قدم میزند .واز انجا تمامی مراحل زندگیش را می دید .

ناگهان متوجه شد که مواقع شادی وخوشحالیش دو رد پا روی ساحل است . جاپای خودش وجای پای خدا .اما درمواقع

سختی تنها یک جای پا روی شن ها بود .ان مرد باگلایه از خدا پرسید : چرا؟ در مواقع شادمانی با من بود اما در مواقع

سختی ونومیدی تنهایم گذاشتی .خداوند پاسخ داد :من هیچ گاه تورا تنها نگذاشتم .در موقع رنج و نا امیدی او من تورا

بردوش گرفته بودم وبا خود می بردم .

این جای پای من است تو ان موقع روی شانه های من بودی .

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت8:56توسط ملکه برفی | | نظر دهید

اول خدا بود خدای مهربان. خدامهر را به مادر داد بعد به پدر .مادر مهر را به  فرزند اموخت اما فرزند خوب یاد نگرفت .

مادر از دنیا رفت ,فرزند تازه قدر مادر را فهمید بعد از مدتی فرزند مهر را اموخت زیرا او دارای فرزند شده بود .

مادر:

م : مهر ومحبت

ا :ارامش وایثار

د: دوستی

ر: رحم ورفاقت

..

 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت8:30توسط ملکه برفی | | نظر دهید

شاعر وفرشته ای باهم دوست شدند .

فرشته پری به شاعر داد وشاعر شعری به فرشته .

شاعر پر فزشته را لای دفترش گذاشت وشعر هایش بوی اسمان گرفت وفرشته شعر شاعر را زمزمه کرد ودهانش مزه

عشق گرفت ....

خداگفت :دیگر تمام شد دیگر زندگی برای هردوتان دشوار میشود !

زیرا شاعری که بوی اسمان رابشنود زمینبرایش کوچک استو فرشته ای که مزه عشق را بچشد اشمان برایش تنگ

میشود ..

 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:متن,متن جالب,ساعت8:13توسط ملکه برفی | | 1 نظر

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 13 صفحه بعد