Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


سرخوشی

گاه دلتنـــــــگ می شوم،دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم...

و باختن ها...

وصدای شکستن را...

نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم؟؟؟

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم....

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:58توسط ملکه برفی | |

موسي مندلسون , آهنگساز و شهير آلماني , انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت . موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني , به نام فرومتژه داشت.
موسي در كمال نااميدي , عاشق آن دختر شد , ولي فرومتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود.
زماني كه قرار شد موسي به شهر خود باز گردد, آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت , ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد . موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند , با شرمساري پرسيد:
_ آيا مي دانيد كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته مي شود؟
دختر در حالي كه هنوز به كف اتاق نگاه مي كرد گفت:
_ بله , شما چه عقيده اي داريد؟
_ من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي كند كه او با كدام دختر ازدواج كند.
هنگامي كه من به دنيا آمدم , عروس آينده ام را به من نشان دادند , ولي خداوند به من گفت :
 همسر تو گوژپشت خواهد بود
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم و گفتم:
 اوه خداوندا! گوژپشت بودن براي يك زن فاجعه است . لطفا آن قوز را به من بده و هرچي زيبايي است به او عطا كن
فرومتژه سرش را بلند كرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.
او سالهاي سال همسر فداكار موسي مندلسون بود...

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:57توسط ملکه برفی | |

خدایا!

جای سوره ای به نام «عشق»

در قرآنت خالیست...

که اینگونه آغاز شود:

«قسم به روزی که قلبت را میشکنند و جز «خدایت» مرهمی نخواهی یافت.»

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:55توسط ملکه برفی | |

نگاهت می کنم شاید...هنوزم عاشقم باشی
کجا پَر می کِشی از من...تو که می ترسی تنها شی
نگاهت م
نگاهت می کنم شاید...هنوزم عاشقم باشی
کجا پَر می کِشی نگاهت می کنم شاید...هنوزم عاشقم باشی
کجا پَر می کِشی از من...تو که می ترسی تنها شی
نگاهت می کن
نگاهت می کنم شاید...هنوزم عاشقم باشی
کجا پَر می کِشی از من...تو که می ترسی تنها شی
نگاهت می کنم شاید...شب از عشق تو زیبا شه
یه چیزی مثل دلتنگی...تو چشمای تو پیدا شه
همین که عشقو می فهمی...همین که با تو هم دردم
نمی شه یا نمی تونم...یه لحظه از تو برگردم
هنوز دستاتو می گیرم...هنوزم بی تو می میرم

اگرچه از تو دل کندم...اگرچه از تو دلگیرم
من و تو تازه گل کردیم...حالا که وقت رفتن نیست
به جز دلواپسی حسی...تو فرداهای بی من نیست
نگاهت می کنم شاید...نتونی بگذری از من
هنوزم با تو خوشبختم...تو اوج عشق و دل کندن

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:33توسط ملکه برفی | |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت . ارنستو چه گوارا

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:3توسط ملکه برفی | |

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است.
دشوارترین قدم، همان قدم اول است.

امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم.
بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید.

آنچه شما درباره خود فکر می کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند.
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.

در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش.
امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است.
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما.

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد.
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید.

ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند.
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

پیش از آنکه پاسخی بدهی با ۱ نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چندنفر مشاوره داشته باش
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم.

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند.

آنکه می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.
هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود.

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:54توسط ملکه برفی | |

 

 

 

 

انگشت شست: نشان دهنده قدرت اراده در فرد است. این انگشت با خودِ درونی فرد در ارتباط است. وقتی به شما گفته می شود که در انگشت شستتان انگشتری بیندازید، به دقت مراقب تغییراتی که در زندگیتان اتفاق می افتد باشید. این انگشتر قدرت اراده شما را تقویت خواهد کرد.

 

 

 

 

 

 

 

انگشت اشاره: نشان دهنده قدرت، رهبری و جاه طلبی است. این انگشت نشان دهنده یک نوع قدرت خاص است. این مسئله به خصوص در قدیم الایام وقتی پادشاهان قدرتمند در انگشت اشاره خود انگشتر می انداختند بیشتر نمود دارد. درنتیجه، انداختن انگشتر در این انگشت به شما در این زمینه کمک می کند.

 

 

 

 

 

 

 

انگشت وسط : نشاندهنده فردیت و هویت فرد است. این انگشت که در وسط قرار گرفته است نشاندهنده یک زندگی متعادل و متوزان است. انداختن انگشتر در این انگشت به شما کمک می‌کند زندگی متعادل تری داشته باشید.

 

 

 

 

 

 

 

انگشت انگشتری:انگشت چهارم شماست. انگشت انگشتری دست چپ با قلب رابطه مستقیم دارد. به خاطر همین است که حلقه ازدواج در این انگشت انداخته می شود. این انگشت همچنین نشاندهنده احساسات و خلاقیت در فرد است. انداختن انگشتر در انگشت چهارم دست راست به شما کمک می کند در زندگی خود خوشبین تر باشید.

 

 

 

انگشت کوچک: نشاندهنده همه چیز در روابط شماست. این انگشت نشاندهنده روابط ما با محیط بیرون می‌باشد و دقیقاً مخالف شست است که به خودِ درونی ما اشاره دارد. این انگشت نشاندهنده رفتار ما با دیگران است. انداختن انگشتر در این انگشت به شما کمک می‌کند روابط خود را تقویت کنید، به خصوص درمورد ازدواج. به ارتقاء روابط کاری هم کمک می‌کند.

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:43توسط ملکه برفی | |

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:36توسط ملکه برفی | |

عشق ويران کردن خويش است ، دوست داشتن ساختن است .!

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو ، یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ، خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ، لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ، صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ، یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ، تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو .

...به پیرمردی گفتند؟گفت عمر.به عاشقی گفتند؟چیزی نگفت.آهی کشید و گریست.به کودکی گفتند:عشق چیست؟گفت بازی.به نوجوانی گفتند؟گفت رفیق بازی.به جوانی گفتند؟گفت پول و ثروت.

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:54توسط ملکه برفی | |

دیشب که باران میبارید خواستم سراغت را بگیرم...

اما خوب میدانستم...

این بار هم که پیدایت میکنم زیر چتر دیگرانی.

 

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:47توسط ملکه برفی | |

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 13 صفحه بعد