Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


سرخوشی


بعضی ها هستند؟!

که نه میتوانند بغض کنند نه از چشمانشان اشکی میریزد

حرفی ندارند که حتی بتوانند با کسی درد دل کنند

نه اهل شادی هستند نه اهل جاهای شلوغ رفتن

دورهمی را مدت هاست کنار گذاشتند حتی همیشه

 به بهانه مریضی از مهمانی رفتن هم پرهیز میکنند

حرف نمیزنند , اشک نمیریزند ,مهمانی نمیروند

ققط سیگاری بر لب آرام قدم میزنند روی نیمکت خاصی میشینند 

و فکر میکنند از آن فکر ها که انتها و جوابی ندارد

این تعریف آدمیست که از شدت دلتنگی حیات نباتی پیدا کرده!

 

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1392برچسب:,ساعت9:50توسط ملکه برفی | |

ای اشک دوباره در دلم درد شدی

تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی

از کودکی ام هر آنزمان خواستمت

گفتند دگر گریه نکن مــــرد شدی
 

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد
 
بغضی نفس و گلوی او را آزرد

می خواست که عشق را نمایان نکند
 
اشک آمد و باز آبرویش را برد

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1392برچسب:,ساعت9:47توسط ملکه برفی | |

سخت دلگیرم نمی دانم چرا

از خودم سیرم نمی دانم چرا
 

غربت و دلتنگی و بیچارگی
 

گشته تقدیرم نمی دانم چرا
 

روزها تشویش شبها اضطراب
 

می کند پیرم نمی دانم چرا
 

یک نگاه ساده در صبحی زلال
 

کرده زنجیرم نمی دانم چرا

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1392برچسب:,ساعت9:44توسط ملکه برفی | |